معنی ذاتی و فطری

واژه پیشنهادی

عربی به فارسی

فطری

قارچی , اسفنجی , درون زاد , ذاتی , فطری , جبلی , مادرزاد , طبیعی , لا ینفک , اصلی , داخلی , درونی , چسبنده , غریزی

لغت نامه دهخدا

فطری

فطری. [ف ِ ری ی] (ع ص نسبی) منسوب به فطرت. اصلی. ذاتی. طبیعی. خلقی. (غیاث). جبلی. گهری. گوهری. طبعی. ذاتی. خلقی. (از یادداشتهای مؤلف). || منسوب به فطر. مربوط به فطر. فطریه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فطریه شود.

فرهنگ عمید

فطری

ذاتی، طبیعی، جبلی،


ذاتی

غریزی، طبیعی، جبلی، فطری، گوهری،

فارسی به عربی

فطری

اصلی، بصری، طبیعی، غریزی، فطری


ذاتی

اصلی، تناسبی، جوهری، حدسی، داخلی، طبیعی، عضوی، غریزی، فطری، کبیر

فرهنگ فارسی هوشیار

فطری

اصلی، ذاتی، طبیعی، خلقی

مترادف و متضاد زبان فارسی

فطری

اصلی، جبلی، خداداده، ذاتی، طبیعی، غریزی،
(متضاد) صناعی


ذاتی

جبلی، خداداده، طبیعی، غریزی، فطری

فرهنگ معین

فطری

(فِ طْ) [ع.] (ص نسب.) ذاتی، طبیعی.

معادل ابجد

ذاتی و فطری

1416

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری